کلمه درخور به معنای شایسته، لایق یا مناسب است و به ما این امکان را میدهد که بگوییم چیزی یا کسی برای انجام یک کار یا برخورداری از یک ویژگی خاص، مناسب و سزاوار است. این واژه به نوعی نشاندهنده قابلیتها و صلاحیتهای فرد یا شیء مورد نظر است. در واقع، زمانی که ما از درخور استفاده میکنیم، به نوعی درباره تناسب و قابلیتهای مربوط به یک موقعیت خاص صحبت میکنیم. این مفهوم در زندگی روزمره ما بسیار مهم است و میتواند در تصمیمگیریها، ارزیابیها و قضاوتهای ما نقش بسزایی ایفا کند. به بیان دیگر، درخور بودن یک چیز به ما کمک میکند تا بهتر بفهمیم که چه چیزی واقعاً شایسته توجه و ارزشگذاری است و چگونه میتوانیم از ظرفیتهای موجود به درستی بهرهبرداری کنیم.
درخور
لغت نامه دهخدا
بدو گفت سهراب کاین درخورست
که فرزند شاهست و باافسرست.فردوسی.جز این نیز هر کس که بد درخورش
نگهبان گنج و سپاه و سرش.فردوسی.چو شد کشته آن شاه بیدادگر
که درخور نبودش کلاه و کمر.فردوسی.ابا تاج و با تخت و با گوشوار
چنان چون بود درخور شهریار.فردوسی.چنان هم که بود او به آئین رزم
چنان چون بود درخور ساز بزم.فردوسی.بدو اندرون یاره و افسرست
که شاه سرافراز را درخور است.فردوسی.یکی اسب کآن درخور من بود
به میدان چو خورشید روشن بود.فردوسی.کسی کو به بادافرهی درخورست
کجا بدنژادست و بدگوهرست.فردوسی.پس پرده تو یکی دخترست
که ایوان وتخت مرا درخورست.فردوسی.بدادند دختر به آئین خویش
چنان چون بود درخور دین و کیش.فردوسی.کنون خلعت آمد سزاوار تو
پسندیده و درخور کار تو.فردوسی.به آزادمردی و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن.فرخی.سیستان را به تو فخر است و جهان را به تو فخر
ای جهان را به جهانداری و شاهی درخور.فرخی.ایا جمال جهان را و عز دولت را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندر بای.فرخی.خواجه سیدبوبکر حصیری که خدای
هرچه داده ست بدو درخور او وز در اوست.فرخی.بسیار مانده نیست که بدهد ترا پدر
آن چیز کز جهان تو بدان چیز درخوری.فرخی.کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله.عسجدی.از آنکه تا بنماید به خسروان هنرش
بکرد او چندانکه درخورش کردار.ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی ص 280 ).فرستاد از این هرچه بد درخورش
یکی بار هر هفته رفتی برش.اسدی.نه زین شاه به درخور گاه بود
نه کس را به گیتی چنین شاه بود.اسدی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) شایسته موافق مناسب لایق سزاوار.
ویکی واژه
degno
مناسب، سزاوار.
جمله سازی با درخور
در خور سر بد و طغیان تو تا بدانی کوست درخوردان تو
تا که عدل ما قدم بیرون نهد در جزا هر زشت را درخور دهد