نقیل

لغت نامه دهخدا

نقیل. [ ن َ ] ( ع ص ) مرد غریب و مسافر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غریب و غریبه. غریب ومسافر، خواه مرد باشد یا زن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) توجبه که از زمین باران رسیده آید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیل که از زمین باران رسیده به اراضی دیگر جاری شود. ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). || راه هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طریق. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).هر راهی. ( ناظم الاطباء ). || رفتاری است اسب را که در آن دست و پای را زودزود بردارد. یقال: انه ذونقیل. یا آن رفتاری است میان دویدن و پویه رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قسمی از سیر و رفتن است وآن مداومت در رفتن است. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). فرس ذونقیل؛ سریع نقل القوائم. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ نَقیلة. رجوع به نَقیلة شود.

فرهنگ فارسی

مرد غریب و مسافر. غریب و غریبه یا توجبه که از زمین باران رسیده آید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال نخود فال نخود فال چوب فال چوب فال قهوه فال قهوه