نعنع

لغت نامه دهخدا

نعنع. [ ن َ ن َ / ن ُ ن ُ ] ( ع اِ ) پودینه. ( منتهی الارب ). نعناع. پودنه. ( دهار ). پودینه باغی. ( از بحر الجواهر ). رجوع به نعنا و نعناع شود:
می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیر
می کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان.بسحاق.
نعنع. [ ن ُ ن ُ ] ( ع ص ) مرد دراز مضطرب خلقت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || فرج باریک و دراز و فروهشته. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مرد دراز مضطرب خلقت ٠ یا فرج باریک و دراز و فروهشت ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
روزگار
روزگار
جنده
جنده
لوتی
لوتی
فال امروز
فال امروز