مقرنی

لغت نامه دهخدا

مقرنی. [ م ُ ق َ نا ] ( ع ص ) ادیم مقرنی؛ ادیمی پیراسته به قرنوة. ( مهذب الاسماء ). سقاء مقرنی؛ مَشک به قرنوة پیراسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرنی. [ م ُ ق َ نا ] ( ع اِ ) مار شاخدار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مقرنة شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ایت
ایت
احتساب
احتساب
باوانم
باوانم
میسترس
میسترس