قیچا

لغت نامه دهخدا

قیچا. [ ق َ / ق ِ ] ( ترکی، اِ ) قیجا. قیچی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیچی شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی که به وسیله آن پارچه کاغذ و اشیائ دیگر را برند مقراض: حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده ابره هزلش همیشه آسترم... توضیح بعضی اصل این کلمه را قی چین ( آلتی که قی شمع را می چینند ) پنداشته اند ولی این کلمه ترکی - مغولی است ( قیچا ) یا دم قیچی. خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا می کند و آنها قابل استفاده نیستند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعداد
تعداد
کاپل
کاپل
باوانم
باوانم
ملکا
ملکا