فساحت

لغت نامه دهخدا

فساحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فراخ شدن جای. ( تاج المصادر بیهقی ). فساحة. || ( اِمص )دست گشادگی و مهارت در کاری: پادشاه چون بلاغت و براعت و فصاحت و فساحت او بدید خدای را سجده حمد آورد. ( سندبادنامه ص 314 ). رجوع به فساحة شود.
فساحة. [ ف َ ح َ ]( ع مص ) گشاده گردیدن. || ( اِمص ) گشادگی. سعة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فساحت و فسح شود.

فرهنگ عمید

۱. فراخ شدن، فراخ گشتن مکان.
۲. فراخی، وسعت.

فرهنگ فارسی

گشاده گردیدن. گشادگی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نار
نار
ترکش
ترکش
دول
دول
فمبوی
فمبوی