عیالمندی

لغت نامه دهخدا

عیالمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) عیالمند بودن. صاحب اهل و عیال بودن. عیالواری. عیالباری. عائله داری.

فرهنگ فارسی

دارای عیال بودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کمینه
کمینه
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
قیز
قیز
نشانه
نشانه