عکد

لغت نامه دهخدا

عکد. [ ع َ ] ( ع مص ) قادر گردانیدن. ( از منتهی الارب ). ممکن گردانیدن. ( از اقرب الموارد ). || پناه گرفتن به کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) عکد الشی ٔ؛ میانه چیزی. ( از اقرب الموارد ). عُکد. ( منتهی الارب ). و رجوع به عُکد شود.
عکد. [ ع َ ک َ ] ( ع مص ) فربه گردیدن سوسمار و شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فربه شدن سوسمار. ( تاج المصادر بیهقی ). || چسبیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عکد. [ ع َ ک ِ ] ( ع ص ) شتر و سوسمار فربه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درختان خشک بر هم نهاده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عکدة شود.
عکد. [ ع ُ ] ( ع اِ ) عکدالشی ٔ؛ میانه چیزی. ( منتهی الارب ). عَکد. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عَکد شود.
عکد. [ ع ُ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ عُکدة. ( اقرب الموارد ). رجوع به عُکدة شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال جذب فال جذب فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت