رتوت

لغت نامه دهخدا

رتوت. [ رُ ] ( ع مص ) رتت. کندزبان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رتت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رَتَت شود.
رتوت. [ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ رَت، یقال هؤلاءِ رتوت البلد؛ ای رؤساؤها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ِ رَت. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به رَت شود.
رتوة. [ رَت ْ وَ ] ( ع اِ ) گام. خطوة. || جای بلند از زمین. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || قطره. ( اقرب الموارد ). || اندک ساعت از زمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || دعوت. || فطرت. || یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فاصله ای که چشم کار می کند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جمع رت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال درخت فال درخت استخاره کن استخاره کن فال اعداد فال اعداد