گردنکشی کردن

لغت نامه دهخدا

گردنکشی کردن.[ گ َ دَ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) استکبار کردن. مخالفت کردن. تکبر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). تطاول. ( دهار ) ( منتهی الارب ). اباء. ( دهار ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغه ). تبدخ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - شجاعت نمودن دلیری کردن ۲ - سرکشی کردن طغیان نمودن. ۳ - تکبر ورزیدن خودستایی کردن.

جمله سازی با گردنکشی کردن

همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد برخم‌ تسلیم زن‌ تا سر به پشت‌پا رسد
اجل صاحب کز جاه و حرمت قدم او کند تکبر و گردنکشی زمین بسما بر
باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق گردنکشی ز باده به مینا رسیده است
عقل را عاجز کند کوه غم از گردنکشی زیر ران شهسوار عشق شبرنگ است کوه
ازخط تسلیم هرکس می کند گردنکشی گوی چوگان حوادث می کند دوران سرش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال ای چینگ فال ای چینگ فال شمع فال شمع فال ارمنی فال ارمنی