واکن کردن

لغت نامه دهخدا

واکن کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واکندن. عیار. معایره. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به واکندن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) واکندن

جمله سازی با واکن کردن

از موی گره واکن صد سلسله شیدا کن تا من دل سودائی در سلسله آویزم
در گلشنی که لب به شکر خنده واکنی هر برگ سبز، طوطی شکرشکن شود
خردم نمود گردش چرخ چو آسیا واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا
چون گران شد گوش، واکن چشم ازین خواب گران این گرانی، هست در گوش تو فریاد اجل
وصل تو بسی جستم واکنون شده ام از تو خشنود بپیغامی، خرسند بگفتاری
مگر از بیخودی راه امیدی واکنی ورنه شعور آب و گل بر روی خلقی در برآورده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
باوانم
باوانم
افتخار
افتخار
قرین رحمت
قرین رحمت
فال امروز
فال امروز