میش چشم
فرهنگ فارسی
جمله سازی با میش چشم
ناوک غمزه تو آنچه کند بر دل من تیغ قصاب ستمگر نکند بر تن میش
چو تنگ اندر آمد شبانان بدید بران میش و بز پاسبانان بدید
ای خلیل دل عاشق که بکوی تو زشوق خویش را میش صفت ساخته قربان جبریل
این طرفه رمه که از بز و میش گرد تو گرفته از پس و پیش
یا چو گرگی شده در کسوت میش اندر یا چه دزدی است که با قافله یار آید