ماهوی خورشید
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ماهوی خورشید
عبیر افشاند بر ماهِ شبافروز به شب خورشید میپوشید در روز
ای ز خورشید جمالت ماه را شرمندگی با گدایان تو شاهان در مقام بندگی
آه بلندی از جگر رشک می کشم خورشید بوسه چند بر آن آستان زند
تیغش شنگرفت سود بر فلک لاجورد فکرش خورشید را بر رخ زنگار زد
کرا مجال؟ بنزدیکی توای خورشید که تاب دیدن خورشید هم زدور آرد؟
سهی سرو خورشید را سجده برد به گلبرگ روی زمین را سترد