زهر خوار

لغت نامه دهخدا

زهرخوار. [ زَ خوا / خا ] ( نف مرکب ) خورنده زهر. زهرخورنده. || ( ن مف مرکب ) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است:
شنیدم که زهری برآمیختند
نهانی دلش در گلو ریختند
تن زهرخوارش چو شد دردمند
بسوی سفر بزمه ای زد بلند.( اقبالنامه چ وحید ص 278 ).رجوع به زهر شود.

فرهنگ فارسی

خورنده زهر زهر خورنده

جمله سازی با زهر خوار

پس سجود كن، سجود آن كس كه بس به پستى گرايد و بسيار فروتنى نمايدآفريدگار را عزوجل و خود را خوار وذليل او گرداند و داند كه از خاكى آفريده شده كه همه بر آن پاى مى نهند و از نطفهاى پديد آمده كه همه آن را پليد مى شمرند.
((و آن سودى كه شما بعنوان ربا (يا هديه ) داديد تا براموال مردم ربا خوار بيفزايد نزد خداوند هرگز زياد نمى شود و آن زكاتى كه (بدونريا) از روى شوق و اخلاص به فقيران داديد ثوابش چندين برابر مى شود. و همينزكات دهندگان هستند كه بر دارايى خود مى افزايند.))
خاک ما سوختگان خوار نه بینی که فلک نیل رخساره ما ساخت زخاکستر ما
آخر شب دوش بی‌تو ای شمع چگل بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل
خُردنمایی در ادبیات، متضاد اغراق است و حالتی را بیان می‌کند که در آن پدیده‌ای مهم، کوچک نشان داده شود. در مواردی خود نویسنده یا فردی مهم را خفیف، خوار و نامهم جلوه داده می‌شود.