لغت نامه دهخدا
ریزمریز. [ م َ ] ( ص مرکب، از اتباع ) مرد ضعیف و لاغر. ( ناظم الاطباء ). مرد لاغر و نحیف. ( آنندراج ). || نوعی از خیار. ( ناظم الاطباء ). نوعی خیار که به عربی ضغبوس خوانند. ( آنندراج ).
ریزمریز. [ م َ ] ( ص مرکب، از اتباع ) مرد ضعیف و لاغر. ( ناظم الاطباء ). مرد لاغر و نحیف. ( آنندراج ). || نوعی از خیار. ( ناظم الاطباء ). نوعی خیار که به عربی ضغبوس خوانند. ( آنندراج ).
مرد ضعیف و لاغر. مرد لاغر و نحیف
💡 مریز آب رخ از بهر نان تو ایدرویش که خاک بر سر این خواجگان ناگاهی
💡 ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش پیش رخی کزو برود آبروی آب
💡 مکن به لهو و لعب صرف، نوجوانی را به خاک شوره مریز آب زندگانی را
💡 خواهم که جان به پای تو ریزم به أذن تو قابل نی وقبول کن از من مگو مریز
💡 بیدل از اظهار مطلب خون استغنا مریز آبرو چون موج پیداکرد تیغ قاتلیست