روشناس کردن

لغت نامه دهخدا

روشناس کردن. [ ش ِک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشهور و معروف کردن:
مجنون که خویش را بجهان روشناس کرد
پیداست عاشقی نتوان در لباس کرد.میرزا شفیع ( از آنندراج ).ورجوع به روشناس شود.

فرهنگ فارسی

مشهور و معروف کردن

جمله سازی با روشناس کردن

چون لاله در میان جوانان این چمن خواهی که روشناس شوی داغدار باش
بیگانگی است لازم روشناس عشق بر ما ادب حرام اگر آشنا شویم
عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد بیگانه کرد از دو جهان آشنا مرا
ندانم کس از مردم روشناس کزان مردمی نیست بر وی سپاس
بشد نخل دعایم روشناس عالم بالا تو گویی بید مجنونست، آه سرنگون من
نام او در همه دوری بزبانها بودست روشناس است زمی، شهرت جام از جم نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
وارونه یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز