درمان مزد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با درمان مزد
هجران دیدیم و درد هجران دیدیم دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم
درمان دردمند و دوایم نمیدهی شمعی و زینت شب تارم نمیشوی
طبیبان درد بی درمان پسندند به تاب عشق باید سوخت تب چیست
یکی گفت ار زان که درویش مست چه درمان که کارش برون شد ز دست
نظر در روی تو خود کرده ام من بلی، خود کرده را درمان نباشد
درد هجر تو چنانست که طبیبان جهان نتوانند یکی درد مرا درمان کرد