تباهی زده
فرهنگ فارسی
جمله سازی با تباهی زده
کاین نعل تباهی ز چه بستی به سمندی کش حلقهٔ خورشید نیرزد به رکابی
رهانی گر نه ما را زین تباهی چه فکر ما بود زین روسیاهی
سگر بی اسب درمانده به شاهی که بی باد است کشتی در تباهی
بجز خوردن اگر چیزی نخواهی مرنج از من اگر گویم تباهی
که این کودک ندارد فر شاهی ازو هرگز نیاید جز تباهی