باج گزاری

لغت نامه دهخدا

باج گزاری. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) عمل باج گزار. پرداخت باج. تأدیه مالیات. چیزی که قابل دادن باشد.

جمله سازی با باج گزاری

شبی دمی قدمی رنجه کن اگر چه مرا به قدر عزّت تو دست حق گزاری نیست
جوابش داد که: شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت؟!
فرخنده باد بر تو سده تا چنین سده ماهی هزار جشن گزاری و بگذری
نمایش درمانی "هرگز تماشاگر محور نیست" یعنی برای تماشا شدن اجرا نمی شود و در هدف گزاری و شیوه ی اجرا با تئاتر رسمی فاصله های بسیاری دارد.
مرا غم تو بباطل همی کشد، چه شود اگر برآری دستی بحق گزاری من
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال میلادی فال میلادی