لغت نامه دهخدا
اشک فروخوردن. [ اَ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ضبط کردن گریه. ( آنندراج ).
اشک فروخوردن. [ اَ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ضبط کردن گریه. ( آنندراج ).
کنایه از ضبط کردن گریه
💡 و چون ديدم كه كسى به ياريم نمى آيد و به كمكم برنمى خيزد، مگراهل خانه ام، كه مرگ را براى آنها روا نداشتم، پس چشمم برا بر خاشاكى كه در آنخليده بود برهم نهادم، و آب دهان را در گلويى كه استخوان در آن گير كرده بودفروبردم، و براى فروخوردن خشم خود، به دارويى تلختر ازحنطل، و قلب را به چيزى دردآورتر از لبه تيز خنجر پناه برده شكيبايى نمودم.(556)
💡 خوش واقعهای دارد دل با غم عشق تو نی روی فروخوردن نی رای رها کردن
💡 خون شدن خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن