اتش دستی

لغت نامه دهخدا

( آتش دستی ) آتش دستی. [ ت َ دَ ] ( حامص مرکب ) صفت آتش دست.

فرهنگ فارسی

( آتش دستی ) صفت آتش دست

جمله سازی با اتش دستی

به‌بی‌سامانی‌ام وقت‌است اگر شور جنون‌گرید که دستی‌گرکنم پیدا نمی‌یابم‌گریبان را
کارگاه صنایع دستی، مرکز گردشگری کودک (بامک)، مرکز راهنمایان گردشگری نیز از دیگر واحدهای فعال در این مجموعه تاریخی گردشگری هستند.
چه کار آید سرِ بی دست و پا در مجلسِ مستان اصولِ چنگ را دستی فروع رقص را پایی
دانه خالش که باز اندیشه او چون کنم؟ گر نه دستی بر نهد سیمرغ جان پر بشکند
این اجزاء به صورت دستی یا با استفاده از لرزش و دوران دستگاهای مربوطه، با هم مخلوط می‌شوند.
به شکنج غم گرفتار و به دام غصه تا کی به نجاتم ای پدر دستی از آستین بدر کن