ابو مسکین

لغت نامه دهخدا

ابومسکین. [ اَ م ِ] ( اِخ ) الأودی. حُرّ. رجوع به حرّ ابومسکین شود.
ابومسکین. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) بردعی. شاعر ومحدث. او را نزدیک صد ورقه شعر است. ( ابن الندیم ).
ابومسکین. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) خارجه. محدث است.
ابومسکین. [ اَ م ِ ] ( اِخ ) محرز کوفی اودی. و گروهی حرّ گفته اند. از روات است.

فرهنگ فارسی

شاعر و محدث

جمله سازی با ابو مسکین

💡 تو خوش درآو مشو در خط از من مسکین که خط بگرد عذار تو خوش در آمده است

💡 ببین این عاشق مسکین را از سر تا پا پوست می کنند [ولی] نمی‌گرید

💡 ببین این عاشق مسکین را از سر تا پا پوست می کنند [ولی] نمی‌گرید

💡 مسکین فرید کز همه عالم دلی که داشت بگسست پاک و در تو به صد اضطراب بست

💡 بنه مسکین، روستایی از توابع بخش فتح‌المبین شهرستان شوش در استان خوزستان ایران است.

💡 ای شه حسن، باحوال هلالی نظری که منم بنده مسکین، تو شه بنده نواز

متمایز یعنی چه؟
متمایز یعنی چه؟
پوزیشن یعنی چه؟
پوزیشن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز