لغت نامه دهخدا
یسق. [ ی َ س َ ] ( ترکی، اِ ) قاعده و قانون و ترتیب. ( ناظم الاطباء ). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً «نسق » است یا ظاهراً صورتی از «یساق » می باشد. رجوع به «یساق » شود.
یسق. [ ی َ س َ ] ( ترکی، اِ ) قاعده و قانون و ترتیب. ( ناظم الاطباء ). این کلمه به این صورت در هیچیک از فرهنگهای دیگر که در دسترس بود نیامده. احتمالاً «نسق » است یا ظاهراً صورتی از «یساق » می باشد. رجوع به «یساق » شود.
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه.
(اسم ) ۱- سیاست. ۲- فسق (سنگلاخ ): برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبهای که بزورش برندشب به یساق. ( ملافوقی ) ۳ - ترتیب وساختگی.
💡 الا من مبلغ الحسناء أن خلیلها * بمیسان یسقی فی زجاج وحنتم
💡 هوالعید یسقی بکاس المدام هنیئالمن فاق کل الانام