پی سپر شدن

لغت نامه دهخدا

پی سپر شدن. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) (... راهی )؛ محل عبور واقع گردیدن. پیموده شدن:
حافظ سر از لحد بدرآرد بپایبوس
گر خاک او بپای شما پی سپر شود.حافظ ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) پی سپر شدن راهی. محل عبور واقع شدن آن پیموده گشتن: حافظ سر از لحد بدر آرد بپایبوس گر خاک او بپای شما پی سپرشود. ( منسوب به حافظ )

جمله سازی با پی سپر شدن

خاک زمین آداب‌گر پی سپر توان‌کرد ای تخم آدمیت بر سرگذار پا را
مقدم اهل خرد غالیه‌بو بسکه به باغ عطرگل در قدم پی سپر آمیخته‌اند
پی سپر سبزه بهار توام شوخی از طینتم نیاید راست
ناوک او را سر مه پی سپر نی زده بر ناوک و بر نی سه پر
پی سپر از نور خورت شبهه ها نور بر از خاک درت جبهه ها
هر چند سبک می‌گذرم از سر هستی چون رنگ همان پی سپر گردش حالم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کون کردن
کون کردن
کس شعر
کس شعر
مطلقه
مطلقه
فال امروز
فال امروز