پوستین باژگونه

لغت نامه دهخدا

پوستین باژگونه کردن. [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن. عظیم مصمم شدن. پوستین باشگونه کردن:
بانگ برزد عزت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را باژگونه گر کنم
کوه را از بیخ و از بن برکنم.مولوی.و رجوع به پوستین باشگونه کردن شود.
|| باطن را ظاهر کردن:
چون کند جان باژگونه پوستین
چند واویلا برآید ز اهل دین.مولوی.

جمله سازی با پوستین باژگونه

ز سردی دم دی آرزوست روبه را که باژگونه کند پوستین به دیگر سو