هست و بود کردن

لغت نامه دهخدا

هست و بود کردن. [ هََ ت ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اکتفا بر چیزی موجود کردن، مثلاً کرباسی به خیاط دهند تا جامه قطع کند، اوگوید: کرباس کم است. گویند: هست وبود کن؛ یعنی هر قدر که هست همان جامه تیار کن. ( آنندراج ):
یک بوسه دار بیش نباشد لبان یار
باید برای قوت دل هست وبود کرد.طالب لاری ( از آنندراج ).رجوع به «هست » و «هست وبود» شود.

فرهنگ فارسی

اکتفا بر چیز موجود کردن

جمله سازی با هست و بود کردن

سخا و دست تو پیوسته‌اند بس ‌که بهم گمان بری‌ که سخا پود هست و دست تو تار
البته در اين ميان دليلى ديگر نيز هست و آن اين است كه برگشت همه امور هر چه كهباشد، براى خداى تعالى است پس غير خداى تعالى هيچ مالكيت و اختيارى در هيچ چيزندارد، تا خدا آن را از او سلب كند و از چنگ او درآورد.
بله در مقدم بودن آن بر حق جنايتى كه بدهكار استاشكال هست و اگر به مقدار تهيه كفن مالى از خود بجاى نگذاشته عريان دفن مى شود وبر مسلمانان واجب نيست براى او كفن بخرند و يا كفن بدهند، بله استحباب دارد.
از هست و نیست پاک بشستیم دست خویش وآنگه قدم به راه طریقت نهاده‌ایم
تابنده چو ما هست و درخشنده چو خورشید رخشنده چو برق است و نماینده چو کوکب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرمساق
قرمساق
ابوطاهر گناوه ای
ابوطاهر گناوه ای
فصاحت
فصاحت
مابه التفاوت
مابه التفاوت