سخت قوت

لغت نامه دهخدا

سخت قوت. [ س َ ق ُوْ وَ ] ( ص مرکب ) نیرومند. قوی. به نیرو: پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست. ( مجمل التواریخ و القصص ).

فرهنگ فارسی

نیرومند قوی به نیرو

جمله سازی با سخت قوت

چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو بس است با کمان سختی به قدر قوت بازو بس است
بديهى است كه ناهماهنگى ها همچنان به قوت خود باقى بود و طبعا عشق جوانه نزد وشكوفه اى نشكفت، بلكه بر عكس ناسازگارى آغاز شد و قهر جارى گرديد. زينب ازسوئى و زيد از ديگر سو، به پيامبر اصرار كه آن دو را از هم جدا كند، و پيامبر سعىدر اصلاح داشت، ولى نتيجه اى نبخشيد و روز بروز اوضاع بدتر مى شد. طلاق تنها راحل مسئله بود و چنين شد. زيد از رنجى جانكاه رهائى يافت و مسرور بود. زينب در غمىبزرگ فرو رفت و سخت پريشان بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضیق وقت
ضیق وقت
کصخل
کصخل
قرین رحمت
قرین رحمت
فال امروز
فال امروز