دیگ پز

لغت نامه دهخدا

دیگ پز. [ پ َ ] ( نف مرکب ) آشپز. خوالیگر. طباخ. مطبخی. خوراک پز. پزنده. باورچی. قدار:
شتربان و فراش با دیگ پز
نبودند جز پیشکار علی.ناصرخسرو.مجلسش را میوه کش باشد جمال موصلی
مطبخش را دیگ پز باشد اثیر مطبخی.انوری.دیگ پز باید که هرچه شور و ناخوش طعم بود به آب چغندر خوش گرداند وهرچه تیز و تلخ باشد بسرکه خوش گرداند. ( از رساله طبی کهن ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

آشپز.

جمله سازی با دیگ پز

زین بیابان بسی ترا بهتر خانه و آب سرد و دیگ کبر
ز بس خیزد از جان گردان خروش فتد دیگ آشوب محشر ز جوش
دور از آن دریای رحمت مؤمنان چون میان دیگ صحرا ماهیان
در دیگ جفا و محنتم گر بپزد از سر تا پای جملگی جوش شوم
چو سر سینه را گربه از دیگ برد چه سود ار عجوزه کند سینه خرد
با همه کم فرصتی دیگ املها پخته‌ایم برق هوشی‌کوکه برداربم سرپوش شرار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال درخت فال درخت فال چوب فال چوب فال سنجش فال سنجش