دراز سفره

لغت نامه دهخدا

درازسفره. [ دِ س ُ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) درازخوان. ( ناظم الاطباء ). سفره طولانی. رجوع به درازخوان شود.

فرهنگ فارسی

دراز خوان. سفره طولانی

جمله سازی با دراز سفره

💡 چون بر سر سفره‌ای نشستی زنهار نکن دراز دستی

💡 متوكل مغرور، سفره اى با غذاهاى رنگارنگ گسترد، و عده اى ازرجال را دعوت كرد، از جمله امام هادى (ع ) را ناگزير كنار آن سفره آورد. مهمانانمشغول خوردن غذا شدند، مقدارى نان دراز كرد تا بردارد، هماندم شعبده باز كارى كرد كهنان به جانب ديگر پريد، امام هادى (ع ) دست به طرف نان ديگر دراز كرد، باز آن نانبه سوى ديگر پريد، و حاضران خنديدند، اين حادثه چند بار تكرار شد و موجب خندهحاضران گرديد.

💡 با وجود این‌که روح‌الله پنجمین فرزند سید مصطفی محسوب می‌شد، اما پدرش علاقه و اصرار زیادی بر تربیت او براساس تعلیمات دین اسلام داشت، به گونه‌ای که نقل است به دایهٔ روح‌الله – ننه‌خاور – چنین گفت: «تا وقتی که پسرم روح‌الله را شیر می‌دهی، دست به سوی هیچ سفره‌ای جز سفرهٔ خود یا غذایی که از خانهٔ من برای تو فرستاده می‌شود، دراز مکن.»

💡 (بر سفره خان رفت چو دستار بخرج) (بر سر نتوان دراز خان پیچیدن)

💡 ور نداری به خوان و سفره نیاز دست می کن به سوی میوه دراز