خفت روح

لغت نامه دهخدا

خفت روح. [ خ ِف ْ ف َ ت ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) سبکی روح. صفای باطن. پاکی روح: و چون شاخ شبابش در نیکونامی نامی شد... بکمال فضل و ادب و شمول کیاست و هنر و خفت روح و حلاوت حرکات... بر چشم و دل وزراء ملک و اکابر عصر...محبوب و شیرین شد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 2 ).

فرهنگ فارسی

سبکی روح صفای باطن

جمله سازی با خفت روح

8. نظم از ديگر ويژگيهاى محقق رشتى بود. او پس از اداى نماز مغرب و عشا و انجاممستحبات مربوط به آن و پس از صرف مقدار كمى شام، آنگاه كه آسمان چادر سيه شب رابروى خود مى كشيد و ستاره ها چشمك زنان نمايان مى شدند، اندكى مى خفت تا جان را آمادهى خدمت روح كند و جان خود را در چشمه ى نور بشويد و عاشقانه تر با خداى خويش راز ونياز كند.
فرشتگان ((غضب )) منتظراند كه ((ملك الموت )) روح پليد و سياه او را از بدنش خارجكند و آنها با خفت و خوارى آن را از ((ملك الموت ))تحويل بگيرند و در عذاب سجين با روح هاى كفار و مشركان و جنايت كاران همنشين قراردهند.
پاسخ اين است كه ضمير عليهم چنان كه اشاره شد به نژاد اسرائيلى باز مى گردد،نه به خصوص متقاضيان عدس و پياز و در واقع پيام آيه اين است: طرح چنين پيشنهادپست و خفت آميزى از اين روست كه اساسا قوم بنىاسرائيل و امت يهود ذلّت پذيرند و گرنه هيچ ملت شريف و اصيلى حاضر نيست پس ازرهايى از بند اسارت و برخوردارى از روح آزاد و خوراك طيب و لذيذى چون من و سلوى،دلش براى سير و پياز و سبزى آغشته با پستى و خوارى بتپد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال راز فال راز فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس