خسته نمودن

لغت نامه دهخدا

خسته نمودن. [ خ َ ت َ / ت ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) مجروح کردن. زخمی کردن. زخم زدن: جراحتدار کردن. || وامانده کردن. مانده کردن. در تعب انداختن. سلب قدرت از انجام امری از آدمی کردن بر اثر پایان بردن نیروی او. || آزرده کردن. دلتنگ کردن. ملول کردن. ناشاد کردن. ناخشنود کردن.

فرهنگ فارسی

مجروح کردن زخمی کردن

جمله سازی با خسته نمودن

اين نقشه به قدرى احمقانه بود كه چند روز، بيشتر ادامه پيدا نكرد و خود قريش ازشنيدن سخنان بيهوده نضربن حارث خسته شده و از دور او پراكنده شدند و نهايتا نقشهشوم قريش در رابطه با مقابله نمودن با سخنان پيامبر و قرآن به شكست انجاميد و باعثشد تا عده ديگرى نيز به اسلام ايمان آورند و مجذوب قرآن گردند.
سنسی استاد هنرهای رزمی، و همچنین رهبری حیله‌گر است. عمر طولانی به سبب چاه لازاروس پیت در طول قرن‌ها به او اجازه یادگیری ده‌ها سبک از هنرهای رزمی داده است. او به راحتی قادر به شکست و زخمی نمودن بتمن در عرض چند دقیقه شد، اما به علت سن بالا، دارای استقامت بسیار پایینی است و به سرعت خسته و عاجز می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیطه یعنی چه؟
سلیطه یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
شهرت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز