گه لب بسوی باده و گه دست سوی گل گه گوش سوی بربط گه چشم سوی یار
هرکاو نوای بربط عشقش بود به گوش از ره کجا ز چنگ و نی و عود میرود
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم تا کی گویی قلندری و غم و غم
بس جرهها در جو زند بس بربط شش تو زند بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند
کنون که فرصت عمر است خوش غنیمت دان شراب و شاهد و مطرب نوای بربط و عود