لغت نامه دهخدا
خاطرنشان شدن. [ طِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مرکوز ذهن شدن.
خاطرنشان شدن. [ طِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مرکوز ذهن شدن.
مرکوز دهن شدن
💡 چنین کان سنگدل را حال من باور نمی آید عجب دارم به مردن درد من خاطر نشان گردد
💡 رئیسجمهور کنونی جرج دابلیو بوش خاطر نشان ساختهاست که قصد ندارد پیمان را برای تصویب به مجلس بفرستد نه به این دلیل که وی از اصول پیمان کیوتو حمایت نمیکند بلکه به دلیل معافیت چین. (دومین بزرگترین منتشرکننده دیاکسید کربن در جهان
💡 چنان کاول شناساند الف، استاد کودک را من اول ناوک او را، به دل خاطر نشان کردم
💡 امام بعد از آنكه به او خاطر نشان ساخت: توبه سخنانباطل آنها گوش فرا داده اى و توجهى به كلام حق نكرده اى، فرمود:
💡 ولی در کنار آن خاطر نشان میکند که حساسیت آلت و همچنین میزان ارضای جنسی برای مردان ختنه شده، کاهش یافتهاست.
💡 پس آنکه وجه آن بستان و با سرعت حوالت کن ولی این نکته اندر گوش جان خاطر نشان بادت