ز عز دولت او وز کمال همت او زمانه ایمن و آباد شد بهشت آیین
هرآنکه بیند این محفل بهشت آیین سپس بهشت تمنا کند بود مغبون
جلوه مهتاب در بزم بهشت آیین شاه داغ دارد جوی شیر خلد را از آب و تاب
از فروغ باده بزم بهشت آیین شاه می زند سرپنجه با خورشید انور ماهتاب
مگر نسیم سپیده دم از بهشت آمد که از لطافت او باغ شد بهشت آیین
سزد ار آورند اکنون به قدر وسع خود هر یک در این سور بهشت آیین که باشد خدمتی در خور