لغت نامه دهخدا
( بر روی آمدن ) بر روی آمدن. [ ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) طرف شدن. ( آنندراج ).
( بر روی آمدن ) بر روی آمدن. [ ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) طرف شدن. ( آنندراج ).
( بر روی آمدن ) طرف شدن.
💡 نمی خواهم گهر زان بحر اگر بر روی آب آید که هر دم از تنک ظرفیش چینی بر جبین دارد
💡 چند، ای صبا، بر روی او گویی گل خوشبوی من این گو که در پهلوی من سرو خرامان کی رسد
💡 تا نسازی قطره خود را درین دریا گهر دست خود را چون صدف بر روی یکدیگر منه
💡 مالکوم هیث در مییابد که این ستایش از پایاندادن به بدبختی به معنای توجیه یک طرح منفرد بر روی یک طرح دوگانه است.
💡 مینماید روی چون خورشید از هر سو جمال شاهد جان گر ز تن بر روی چادر میکشد