بد گوشتی

لغت نامه دهخدا

بدگوشتی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدادایی. کج خلقی. بدخلقی. تلخی. فعل بدگوشت ( یادداشت مؤلف ).
- بدگوشتی کردن؛ کج خلقی و بدادایی کردن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بد ادایی کج خلقی.

جمله سازی با بد گوشتی

طبیبی گوشتی را با نخی بربست و وی را گفت آن را ببلعد. سپس آن را بیرون کشید و بدید که بدان گوشت کرم های بسیار چسبیده است و دانست که خلاصی نخواهد یافت.
تخم‌های آن که در قسمت گوشتی آن واقع است کمی دراز و در غلاف سفیدی واقع و مغز، سفید و کمی تلخ است.
درختستان در بخش شمالی، گیاهان گوشتی در مرکز به سمت شرق، گیاهان کشت و صنعت در مرکز، نخلیان در سمت جنوب باغ واقع شده اند. بخش های باقی مانده باغ را، گل های سایر گونه های گیاگان در بر گرفته است.
وآنکه کم آید بحضرت تو چو خادم گوشتی و نان و هیزمش بخلل باد
نخستین فروشگاه حلال در آلاسکا در شهر آنکوریج که در حدود ۴ هزار مسلمان دارد راه‌اندازی شده‌است و محصولات لبنی و گوشتی را که مطابق با شرع اسلام تهیه شده‌است را در اختیار مسلمانان قرار می‌دهد.
وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ و ایشان را فراهم پیوستیم میوه‌ها، وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۲) و هر گوشتی که ایشان را آرزو بود.