بت پرستنده

لغت نامه دهخدا

بت پرستنده.[ ب ُ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) پرستنده بت. بت پرست. که بت پرستد. شمن. صنم پرست. وثنی:
وگرنه یکی بت پرستنده مرد
نه با گنج و لشکر نه با دار وبرد.فردوسی.شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.نظامی.- بت ِ پرستنده؛ بت خدمتگزار. پرستار خوبروی. خدمتگزار ماهروی:
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران زرین کمر.فردوسی.

فرهنگ فارسی

پرستنده بت بت پرست

جمله سازی با بت پرستنده

شنید ای پرستنده ی خیر نام که خوشنود ازو باد خیرالانام
جهان پادشا چون شود دیر سال پرستنده را زو بگیرد ملال
پرستنده پرسید کای پهلوان سخن گوی و بگشای شیرین زبان
((قباد، پرستنده مزدا، خدايگان و شاه شاهان ايران و انيران، از نژاد خدايگان، فرزندپيروز پادشاه و خدايگان، سخنان شما رسته هاى ايرانى را شنيد.))
4- معنايش اين است: همانطور كه من اولين پرستنده خدا نيستم، همچنين خدا فرزند ندارد،يـعـنى اگر جايز بود كه شما چنين ادعاى محالى بكنيد، براى من هم جايز بود چنان ادعاىمحالى بكنم.
چرا تاختی پیش فرزند اوی پرستنده‌ای تو نه پیوند اوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نغمه یعنی چه؟
نغمه یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز