انکت

لغت نامه دهخدا

( آنکت ) آنکت. [ ک ِ ] ( ضمیر + حرف ربط + ضمیر ) مخفف آنکه ترا:
آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.منجیک.

فرهنگ عمید

( آنکت ) آن کس که تو را.
آن کس که تو را.

فرهنگ فارسی

( آنکت ) مخفف آنکه ترا.

جمله سازی با انکت

همه درد تو در اینجا ز قلب است حقیقت آنکت اینجا نقد قلب است
مسئول کمیسیون و عضو هیئت اجرائیه تشکیلات تهران و شهرستانها، مسئول کمیسیون توزیع، مسئول کمیسیون بازرسی، مسئول کمیسیون آنکت، رابط تشکیلات با تک تک مسئولین کمیته‌های تهران و شهرستانها.
خویش را گم کرده‌ای ای رازجوی پیش از آنکت جان برآید رازجوی
می‌روی گه گمره و گه در رشد رشته پیدا نه و آنکت می‌کشد
همان مرز ایران و توران تو راست نباشد جز آنکت همی رای خواست
نه تو بادی نه آن کت دوستدارست نه آنکت دایه و نه آنکه یارست
گفت آنکت خواجه می فرمود آیا هیچ داد گفتم آری داد گفت آخر چه گفتم انتظار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو