ازاده سرو

لغت نامه دهخدا

( آزاده سرو ) آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] ( اِ مرکب ) سرو آزاد:
یلی دید مانند آزاده سرو
برخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( آزاده سرو ) سرو آزاد
سرو آزاد

جمله سازی با ازاده سرو

به بالا به کردار آزاده سرو به رخ چون بهار و به رفتن تذرو
خندان به نازگفت‌که آزاده سرو را نشنیده‌ام هنوزکسی آورد به‌بر
ز پا اندر افتاده بر چشمه‌ای چو آزاده سروی به سرچشمه‌ای
خودرو چو خس مباش و به هر سرد و گرم دهر آزاده سرو باش به هر شدت و رخا
از رهی آزاده سروی خاست کز رفتار او بانگ واشوقا گذشت از آسمان هر جا گذشت
شد آن جلوه‌گر چون خرامان تذرو غلام قدش گشته آزاده سرو
قمری همین نه در گلوی تو است طوق آزاده سرو هم به چمن پای بست تست
غلام قد خود سازد همه آزاده سروان را دهد شمشاد را از لاف رعنایی پشیمانی
بسی برنیامد برین روزگار که آزاده سرو اندر آمد به بار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال سنجش فال سنجش فال فنجان فال فنجان فال مکعب فال مکعب