ابن هی

لغت نامه دهخدا

ابن هی. [ اِ ن ُ هََ ی ی ] ( ع ص مرکب ) و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم.خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.منوچهری.

فرهنگ فارسی

فرومایه و ناکس از مردم

جمله سازی با ابن هی

و محمّد بن اشعث مسلم را در كوفه دستگير و تسليم ابن زياد نمود. لعنت خدا بر آنها باد!
ابن عباس عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! آيا در اين هنگام كه سرگرم جنگ هستيم، وقت نمازاست ؟
گر گنه کرد که شد ابن یمین بنده تو تو بزرگی کن و بر بنده خود خرده مگیر
گر بانگورست مایل خاطر ابن یمین عرضه دارم شمه ئی گر زانکه داری باورش
دانه مهر تو کشت ابن یمین در دل تنگ و آبش از دیده همیداد غم آمد بد رو
ابن زياد، مروان حكم را همراه سيصد هزار سرباز مجهز به طرف كوفه فرستاد و او راحاكم كوفه كرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس خل
کس خل
میلف
میلف
سلیقه
سلیقه
فال امروز
فال امروز