عجائز

لغت نامه دهخدا

عجائز. [ ع َ ءِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ عجوز. زنان پیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). عجایز. رجوع به عجوز شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زن پیر پیرزن زن کلانسال جمع عجائز ( عجایز ). ۲ - بردالعجوز.
شیر خفته

جمله سازی با عجائز

عن على قال: ذكر النبى خديجه يوما و هو عند نسائه فبكى. فقالت عائشه: يبكيكعلى عجوز حمرا من عجائز بنى اسد؟