خفتیده

لغت نامه دهخدا

خفتیده. [ خ ُ دَ / دِ ] ( ن مف /نف ) خفته. خوابیده. بخواب شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) خفته خوابیده خسپیده.

جمله سازی با خفتیده

ما خفتیده بودیم تا نزدیکیهای ساعت چهار، چهارو نیم. آنهایی که پای آتش بودند و بیدار شده بودند همه را بیدار کردند و همگی به سرعت خود را آماده کردند برای رفتن به سمت قله.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نجات
نجات
سنی چوخ ایستیرم
سنی چوخ ایستیرم
چوسی
چوسی
هورنی
هورنی