حقین

لغت نامه دهخدا

حقین. [ ح َ ] ( ع ص ) نعت از حقن. بازداشته. محبوس. || محقون. شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه. و در مثل است: ابی الحقین العذرة، اَی العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. ( منتهی الارب ). شیر ماست. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

باز داشته محبوس

جمله سازی با حقین

احتمالاً کوتاهی پس از مرگ ناطق، علی بن جعفر حقینی المهدی لدین الله که حسنی بود، به عنوان امام به رسمیت شناخته شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ددی
ددی
آب و آتش
آب و آتش
تک پر
تک پر
مخنث
مخنث