مشک نقاب

لغت نامه دهخدا

مشک نقاب. [ م ُ / م ِ ن ِ ] ( ص مرکب ) زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد. ( ناظم الاطباء ). || مشک فشان. از اسمای معشوق است. ( آنندراج ):
نماز شام که در شب نقاب بست بمشک
رسید نزد من آن ماه روی مشک نقاب.امیر معزی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد.

جمله سازی با مشک نقاب

گسسته گردد عقد گهر زدیده من نمازشام که بندد هوا ز مشک نقاب
مشک نقاب قمر خویش ‌کرد سیم‌ حجاب حجر خویش کرد
نماز شام که از شب نقاب بست هوا رسید نزد من آن آفتاب مشک نقاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لژیونر
لژیونر
بی درنگ
بی درنگ
محنت
محنت
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار