متورع

لغت نامه دهخدا

متورع. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) پرهیزگار و پارسا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. ( کشف الاسرار ج 2 ص 548 ). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. ( سندبادنامه ص 129 ). و رجوع به تورع شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ رِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) پارسا، پرهیزگار.

فرهنگ عمید

پارسا، پرهیزگار.

فرهنگ فارسی

پارسا، پرهیزکار
( اسم ) پرهیزگار پارسا: این که پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. جمع: متورع.

جمله سازی با متورع

سيّد مؤ يّد جليل سيّد عليخان مدنى شيرازى صاحب شرح صحيفه و صمديه و غيره دركتاب (كلم الطيب و الغيث الصيب ) گفته كه: من ديدم به خط بعضى از اصحاب خود از سادات اجلاّء صلحاء ثقات كه صورت آن، اين بود كه شنيدم در ماه رجب سنه 1093 ازبرادر فى اللّه المولى الصدوق، جامع كمالات انسيه و صفات قدسيه، اميراسماعيل بن حسين بيك بن على بن سليمان جابرى انصارى اناراللّه تعالى برهانه كه گفت: شنيدم شيخ صالح متقى متورع شيخ حاجى عليا مكى گفت