علمداری

لغت نامه دهخدا

علمداری. [ ع َ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 30 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 6 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مسجدسلیمان به لالی. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای گرمسیر و مالاریایی. سکنه آن 120 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنها قالیچه بافی است. دارای راه مالرو است. ساکنین آن از طایفه هفت لنگ بختیاری هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).، علم داری. [ ع َ ل َ ] ( حامص مرکب ) عمل و کار علمدار. حمل علم. نگهبانی و حراست علم در جنگها.

فرهنگ فارسی

عمل و شغل علمدار نگهبانی علم در جنگ ها.
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز واقع در ۳٠ هزار گزی شمال باختری مسجد سلیمان و ۶ هزار گزی خاور راه اتومبیل رو مسجد سلیمان به لالی ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای گرمسیر و مالاریایی

جمله سازی با علمداری

شود حرص ز دولت مانده افزون در علمداری چو بیماری که صحت یافت صاحب اشتها گردد
سزد که خون رود از دیده حسود از رشگ چو خاصه گشت ترا منصب علمداری
یکی شغل علمداری شاهنشاه بی‌لشکر یکی دیگر به دشت کربلا سقای طفلانش
اکثریت جمعیت این روستا تشکیل شده از فامیل‌های علمداری،شمس الدینی،نجفی،یوسفی و... می‌باشد و شغل سنتی آنها کشاورزی است.
خال او تا موسم خط هر چه باشد می کند می شود وقت علمداری دل غافل ز سنگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال ای چینگ فال ای چینگ