لغت نامه دهخدا
عزمات. [ ع َ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ عزمة. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به عزمة شود.
عزمات. [ ع َ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ عزمة. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به عزمة شود.
جمع عزمه
💡 قوله (ص): عزمة من عزمات ربّی.
💡 مى گويند مامون عادت به خاك خوردن داشت، اطباء و ديگران را جمع كرد تا كارى كنندكه خاك خوردن را ترك كند. معجون دادند گفتند: چنين كن، چنان كن و هر كس چيزى گفت،فايده نبخشيد. روزى در اين زمينه صحبت مى كردند. ژنده پوشى كه دم در نشسته بودگفت: دواى اين درد نزد من است. پرسيدند: چيست ؟ گفت: عزمة من عزمات الملوك يكتصميم شاهان. به رگ غيرت مامون برخورد، گفت: راست مى گويد، و همان شد.
💡 بکشف دین کلمات ترا ضیای نجوم بصف کین عزمات ترا مضای سیوف
💡 پیراسته است از عزمات تو هر مراد آراسته است از کلمات تو هر بیان