طیرگی

لغت نامه دهخدا

طیرگی. [ رَ / رِ ] ( حامص ) خدوک. ( فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ):
او را بدین هجا بدف اندر همی زنند
از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم.سوزنی.سخنهائی که او را بود در دل
فشاند از طیرگی چون دانه در گل.نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت طیره.

جمله سازی با طیرگی

برآشفت از آن طیرگی شاه را که حجت قوی بود بدخواه را
به چشمی طیرگی کردن که برخیز به دیگر چشم دل دادن که مگریز
نگویی که این طیرگی از کجاست که از خوف سلطان دری در رجاست
طیره گشتم ازو والحق بود جای آن طیرگی در آن هنگام
از آن طیرگی شاه لشکر‌شکن بپیچید چون مار بر خویشتن
چو لختی منش را بمالید گوش نشاند آتش طیرگی را ز جوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لطیف یعنی چه؟
لطیف یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز