برآشفت از آن طیرگی شاه را که حجت قوی بود بدخواه را
به چشمی طیرگی کردن که برخیز به دیگر چشم دل دادن که مگریز
نگویی که این طیرگی از کجاست که از خوف سلطان دری در رجاست
طیره گشتم ازو والحق بود جای آن طیرگی در آن هنگام
از آن طیرگی شاه لشکرشکن بپیچید چون مار بر خویشتن
چو لختی منش را بمالید گوش نشاند آتش طیرگی را ز جوش