صید انداز

لغت نامه دهخدا

صیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] ( نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر:
کشتن خود خواستم از غمزه خونریز او
گفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخسرو ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شکار انداز

جمله سازی با صید انداز

💡 وقت فکر از حسن اوصاف تو صید انداز عقل پر ز آهوی معانی دشت و صحرا ساخته

💡 عقاب آنجا که در پرواز باشد کجا از صعوه صید انداز باشد

💡 چنین تا شام صید انداز بودند به قصد صید شیری می‌نمودند

💡 ناتوان صیدی که صیادان فکندندش ز چشم شد قبول خاطر صیاد صید انداز خویش

💡 مرحبا ای ترک صید انداز وحشی در کمند جذب شوقم خوش کمند گردن جان کرده‌ای

پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز