سراندازی

لغت نامه دهخدا

سراندازی. [ س َ اَ ] ( حامص مرکب )مستی به خرام و تبختر کردن. ( آنندراج ):
قلم صنع کند رقص سراندازیها
دست قدرت اگر این صورت زیبا بکشد.کمال خجندی ( از آنندراج ). || سر نهادن. سر بزمین نهادن بریدن را:
من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.نظامی.|| ( اِ مرکب ) پرده و نقاب. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مستی بخرام و تبختر کردن یا سر نهادن سر بر زمین نهادن بریدن را.

جمله سازی با سراندازی

جایی که سراندازی ای شمع نکورویان سر سوخته به چون شمع آنکو ز سر اندیشد
گر سراندازی کند با ما درین ره یار ما ما ز سر بنهیم سودا بر خط او سر نهیم
بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی بزن دستی و از رندان تفرّج کن سراندازی
چوشمع غیرت تسلیم هم جنون دارد تلاش ما همه تا نقش پا سراندازی‌ست
ای دل تو درین واقعه دمسازی کن وای جان به موافقت سراندازی کن
سراندازان سراندازان سراندازی سراندازی مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مفتوح
مفتوح
آب و آتش
آب و آتش
کاپل
کاپل
بی درنگ
بی درنگ